گویند که دوزخی بود عاشق ومست

گویند که دوزخی بود عاشق ومست

قولی است خلاف دل در آن نتوان بست

گر عاشق و میخواره به دوزخ باشد

فرداست ببینی که بهشت همچون کف دست

ای مفتی شهر از تو بیدارتریم

با این همه مستی ز تو هشیارتریم

تو خون کسان نوشی و ما خون رزان

انصاف بده کدام خونخوارتریم ؟

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من میگویم که آب انگور خوش است

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است

این می چه حرامی است که عالم همه زان میجوشد ؟

یک دسته به نابودی نامش کوشند

آنان که بر عاشقان حرامش کردند

خود خلوت از آن پیاله ها مینوشند


آن عاشق دیوانه که این خمار مستی را ساخت

معشوق و شراب و می پرستی را ساخت

بی شک قدحی شراب نوشید از آن

سرمست شد و جهان هستی را ساخت