دریافت
حجم: 812 کیلوبایت
مقدمه
سعادت ، چیز عجیبی است . همه این واژه را شنیده اند ولی عده کمی معنی واقعی آن را درک کرده اند .
افراد معدودی ، راز های باز شدن قفل سعادت در زندگی را میدانند . اگر شما هم این راز ها را فرا بگیرید، دنیای جدیدی پیش رویتان قرار خواهد گرفت . تندرستی و شادی و ثروت ، شرایط جالبی برای شما فراهم می کنند . به شما کمک می کنند که هر روز را با لذت و انرژی پویا شروع کنید ؛ به شما کمک می کنند که هر روز را با آرامش و هماهنگی به پایان برسانید ؛ و به شما کمک می کنند که هر روز را در ماجرای جدیدی زندگی کنید .
خوشحالم که این راز های سعادت را برای شما آشکار می کنم و ماموریت واقعی خود را در زندگی ـ در میان گذاشتن این رازها با شما ـ به انجام می رسانم . حال ، مسئولیت این راز ها را به شما واگذار می کنم .اکنون نوبت شماست . نزدیکان شما به این اطلاعات نیاز دارند . پس اکنون ماجرای بعدی ، ماجرای شماست ...
رندی گیج
هالیوود ، فلوریدا ـ مارس۲۰۰۳
10 راز مهم رندی گیج
تنها نکته مهمی که دارای اهمیت زیادی نسبت به چیزهای دیگر میباشد که تاکنون آموختهام این است که: به این باور رسیدهام که در ارتباط با هر موردی که در زندگیام اتفاق میافتد، چه خوب و چه بد مسئولیت دارم. در واقع به راستی فکر میکنید که کدام یک ترسناکتر است؟
بدان معنی است که نمیتوانم همسرم را به خاطر عملکردهای بدم سرزنش کنم، نمیتوانم همه شکستهای کاریم را به گردن اسپانسرها، شریک کلاهبردار، یا وضعیت اقتصادی بیندازم و نمی توانم نداشتن سلامتی و یا مصیبتهایی که از طرف خدا، جهان، تقدیر و شرایط زندگی به وجود میآید را ملامت کنم. در حالی که در ابتدا فکر میکردیم که کاملاً ترسناک است ... و آن نگرشی شد که در نهایت منجر به آزادی من شد.
زیرا منطق نشان میدهد که همه آنچه را که در مورد چیزهای بد درست است، باید برای چیزهایی خوب هم درست باشد. معنی آن این است که میتوانم خوشحالی، ثروتمند شدن، و رسیدن به موفقیت را نشان داده و افراد با ارزش را در زندگی به سمت خود جذب کنم. آیا شما واقعاً به آن رسیدهاید؟ آیا پی بردهاید که میتوانید همه چیزهای خوب را نشان داده و در سلامتی، خوشحالی و رفاه زندگی کنید؟
از واقعیتهایی که دارای اهمیت میباشد، پی بردن به وجود هستی در این سیاره بود. زیرا این به دور از تفکرات ذهنی من است که قربانی شرایط زندگی شوم، و تفکر ذهن و باوری به وجود آورم که بتوانم سرنوشتم را در کنترل خود در آورم. هم اکنون این با آنچه که مردم به آن اعتقاد دارند متفاوت است. اما دوباره میگویم که اغلب مردم مریض، بی پول و نادان هستند. آنها احساس میکنند به وسیله خدا، جهان، طبیعت، تقدیر، سرنوشت، شرایط زندگی و دیگر عوامل خارجی قربانی شدهاند. وقتی احساس میکنید که قربانی این موارد شدهاید، این احساس سبب میشود که بسیاری از واقعیتهای مهم زندگی را به حساب نیاورید و این بر نیروی فکر و اجزای ذهن که مربوط به شرایط زندگی، شخصیت و تقدیر ما میباشد تاثیر میگذارد.
شما شرایط زندگیتان را براساس تفکراتی که دارید به وجود میآورید.
بنابراین این اولین قدم است که بر روی افکاری که برای شما الویت دارند کار کنید. اما بیشتر از این هم وجود دارد. تا زمانی که افکار شما با اهدافتان ارتباط دارد، نمیتوانید رفاه واقعی را که حق مسلم شماست تجربه کنید. نه تنها باید هدف داشته باشید بلکه باید این اهداف را در رأس افکار روزانهتان قرار دهید. باید اهدافتان را با چشمهایی که همیشه به هدف میزند در رأس مهمترین وظایفتان قرار دهید. وقتی این کار را انجام دهید، پس از آن واقعاً افکاری را که برای شما در اولویت قرار دارند در کنترل دارید و این تفکر ذهن را برای شما به وجود میآورد. همین تفکر ذهن است که تعیین میکند، چطور در زندگی به موفقیت واقعی دست یابید.
در اینجا فرایند زیر وجود دارد :
- داشتن اهدافی که به شما در هدایت افکارتان کمک میکند.
- اینها اهدافی هستند که تفکر ذهن شما را تعیین میکند.
- این تفکرات ذهنی تعیین میکند که چطور واقعاً موفق خواهید شد.
چطور میخواهید به هر موقعیتی که منحصراً افکار شما آن را تعیین میکند، عکسالعمل نشان دهید. با دوستم مت پس از بازی فوتبال برای خوردن جوجه سوخاری بیرون رفتم. وقتی به سمت در رفتیم، گفت: «شما میدونی که چه اتفاقی افتاده؟ شرط میبندم که جوجه ندارن! آن اتفاق برای اولین بار افتاد. ما رفتیم داخل جوجه نداشتند. چطور میتونست. بنابراین چه اتفاقی افتاد؟ رفتیم. من ٣ تکه جوجه برای شام و او هم ٣ تکه جوجه ادویه دار سفارش داد. که البته نداشتند. او به من نگاه کرد و آستینهایش را بالا زد، مثل آینه میگفت " من به شما میگویم ". اما برای یک بار دیگر، در اینجا نشانهای است که تفکر ذهن را میرساند. چون انتظار داشت که چیزهای بدی در زندگیاش اتفاق بیافتد، بنابراین معمولاً آنها اتفاق میافتادند.
من عاشق او هستم، اما او در حدود ٣٠٠ جمله بد هر روز بیان میکرد. همیشه در وسط حرفهایش، صحبتش را قطع میکردم، فریاد میزدم، صبر کن، به چیزهایی که میگویی ادامه نده! او برای دومین بار سکوت میکرد، به آن فکر میکرد و دوباره چیزی شبیه آن میگفت. خوب ، فکر میکنم درسته. تغییر تفکر به شما تصویری از اینکه چگونه در هر روز با موقعیتها مواجه شوید، میدهد و آن راه شما را در جذب بسیاری چیزها در زندگی تان تغییر میدهد.
بعضیها دوست دارند به سرعت به موفقیت برسند، تصاویری که به وسیله آن به موفقیت دست مییابند و بعضی ها مثل مت انتظار بدترین چیزها را در زندگیشان دارند.
انتظارات شما دیدگاه شما را در مورد هر موقعیتی که در طول روز ١٠٠ها بار با آن مواجه میشوید تغییر میدهد. این خود به تغییر در عملکردهای شما در هر موقعیتی بر میگردد و هر کدام از آنها که ظاهراً کوچک و ناچیز به نظر میرسند آینده شما را تعیین میکنند. اگر شما به ثروت فکر کنید ثروتمند میشوید، و شما پول دارید اگر به پول هم فکر کنید. شما احتمال خواهد داشت که کاری را برای دوری از شکست انجام ندهید. شما فکر خواهید کرد که میخواهید ثروتمند شوید، اما ذهن نیمه آگاه شما تنها به شما میگوید که تلاش بیهوده نکنید (تلاش اضافه نکنید). اگر فکر میکنید که همه چیزهای خوب برای دیگران اتفاق میافتد، هیچ وقت نباید انتظار یک اتفاق خوب را داشته باشید. و وقتی هم این اتفاق روی میدهد، آن را تشخیص نخواهید داد، چون منتظر آن نیستید. وقتی مردم بخواهند کارهای خوبی برای شما انجام دهند، نمیپذیرید. آنها ممکن است که چیزهای ساده، مثل رد کردن یک پیشنهاد کاری برای انجام یک پروژه، و یا در سطح وسیعتر، مثل رد کردن یک پیشنهاد عشقی از طرف کسی که به شما علاقه دارد را آشکار کنند.
میتوانید بسیاری از فرصتهای سرمایهگذاری بزرگ را که به سمت تجارت شما سرازیر شده و باعث ثروتمند شدن شما میشود، نپذیرید. نه اینکه از سلامتی شما، یا حتی مقاومت شما از یک ازدواج متعالی حفاظت کند. البته خلاف آن هم درست است.
اگر اعتقاد داشته باشید که سزاوار ثروت و شادی هستید، انتظار اتفاقات خوب را خواهید داشت. و وقتی آنها را انجام دهید، آنها را با سپاس خواهید پذیرفت. این قدرت تلقین به خود است که در ذهن نیمه آگاه شما صورت میگیرد. وقتی شما پرزنت (مشاوره ) را با فرصتی برای کسب درآمد انجام میدهید شما به احتمال زیاد به آن عمل میکنید. و وقتی شما این شانس را دارید که کارهای بزرگی را بدون ترس و با جرأت انجام دهید، به سمت انجام این کارها میروید. بنابراین این کار شما را مواجه با خرید و فروش میکند. به عبارت دیگر آیا شما اعتقاد دارید که ما غده سرطانی، وحشتناکترین تصادف رانندگی که برای ما اتفاق افتاده، مردی که عاشق مردن هست و چیزهای وحشتناک دیگر را آشکار میکنیم. این ممکنه که یکی از مهمترین سئوالاتی باشد که تاکنون از خود پرسیدهاید. زیرا معنی آن ٬ تفاوت بین ایجاد سرنوشت و یا گذران زندگی در نومیدی کامل، عکسالعمل و مخالفت با داستانها و هرگز به بدبختیها پایان ندادن میباشد.
آیا آن بدان معنی است که من فکر میکنم که آرزوهای آگاهانه و نیمه آگاهانه شما مربوط به غدههای شما یا تصادف وحشتناک یا فاجعه دیگری میباشد؟ نه، به هر جهت این آگاهانه نیست. اما معتقدم که میتوانیم چیزهای بد را برای خود بخواهیم و همینطور اعتقاد دارم که میتوانیم شرایط زندگی را با قدرت فکر تغییر دهیم.
راز اول- جهان بر پایه تبادل ارزش ها بنا شده است :
این اولین راز بنیادی موفقیت است که اغلب مردم آن را فراموش می کنند و به آن توجهی ندارند. اکثر افراد به موفقیت های بزرگی در زندگی نزدیک می شوند و این موفقیت ها برای آنها دست یافتنی است؛ ولی هیچ وقت خود را با انرژی که اطرافشان را فرا گرفته وفق نمی دهند و هماهنگ نمی کنند. همه چیز در جهان مبتنی بر قانون تبادل ارزش برای ارزش است. اما این قانون یک ترازوی نا متعادل است. به این معنا که اگر شما بهای چیزی را بپردازید ، چندین برابر از آن نتیجه می گیرید. وقتی شما بذر خوبی را می کارید، چندین برابر خوبی به شما باز خواهد گشت. در ازای عشقی که شما می ورزید و کارهای خوبی که انجام می دهید و به هر نسبتی که تلاش کنید، نتیجه اش را خواهید برد. همچنین زمانی که از منزل بیرون می روید و در مسیرتان یک عمل خیرخواهانه انجام می دهید و بذر محبت را در دل شخص نیازمندی می کارید، چندین برابر موفقیت در مسیر زندگی به سوی شما سرازیر می شود.
راز دوم- پنیر مجانی فقط در تله موش پیدا می شود!! :
این نکته نشان می دهد که من خیلی گستاخ هستم. اما در واقع جمله ای بسیار مختصر و مفید است و نتیجه عمیقی بر چگونگی اداره کردن قوانین موفقیت دارد. شما با بردن یک بلیط لاتاری (بخت آزمائی)، رسیدن ارث و یا پیدا کردن یک چاه نفت در حیاط خانه خود ثروتمند نخواهید شد. این اتفاقات ممکن است برای افرادی پیش بیاید و آنها را به ثروتی موقتی برساند.اما این گونه ثروتها برای شما ماندگار نخواهند بود. شما نمی توانید موفقیت واقعی را بدون تلاش و بی آنکه بهایی برایش بپردازید، به دست آورید. همیشه بهایی برای پرداختن وجود دارد ؛ یک تبادل عادلانه بین ارزشها که در راز اول در مورد آن بحث کردیم. شواهد چندین و چند بار نشان داده که اغلب افراد فقیر کسانی بودند که ثروتی عظیم و باد آورده(مثلاً در یک لاتاری) به دست آورده بودند و چندین سال بعد ورشکست و بدبخت شدند. ما درباره افرادی صحبت می کنیم که 10، 20 و یا حتی 40 میلیون دلار برنده شده، پول خود را دریافت کرده بودند، ولی نمی دانستند از آن ثروت چگونه استفاده کنند؛ چون هیچگونه آگاهی در مورد قوانین موفقیت نداشتند. بنابراین بعد از مدتی پولی برایشان باقی نماند و عناصر دیگر موفقیت هیچگاه در زندگی آنها پدیدار نشد. هیچ چیزی رایگان به دست نمی آید. به طور مثال: اگر فروشنده ای به طور اشتباه مبلغ 5 دلار به شما اضافه بدهد و شما آن مبلغ را به او باز نگردانید، یا راهی پیدا کنید که بخواهید بدون پرداخت هزینه ای با سیم کشی از جایی صاحب تلویزیون کابلی شوید یا اینکه بخواهید بدون پرداخت هیچگونه وجهی روزنامه ای را بخوانید و آن را سر جایش بگذارید و ... ، طبعاً سزای این اعمالتان را خواهید دید و مطمئن باشید که روزی باید تاوان این دین ها را بپردازید. افراد موفق هرگز به دنبال هیچ چیز رایگانی نیستند. آنها همیشه از پرداختن بهای هر چیزی لذت می برند و خشنود و راضی هستند.
راز سوم- افراد موفق اشخاصی افراطی در دین نیستند :
افراد موفق با این که اشخاصی به شدت متدین نیستند اما عمیقاً انسانهایی با طرز تفکر معنوی و روحانی هستند. آ نها این نکته را درک کرده اند که تحمیل کردن عقایدشان به دیگران، آنها را از اصل و نهاد خویش( یعنی ذات مقدس الهی) دور می کند. سادگی زیبایی در جاده موفقیت وجود دارد: از خیال و تصور به واقعیت و ظهور. موفقیت واقعی شامل همه می شود و انحصاری و مخصوص یک شخص یا یک قشر خاص نیست.
راز چهارم - ثروت برای شما به صورت تصادفی پیش نمی آید! شما باید آن را به دست آورید :
شما تنها با خواندن زند گی نامه افرادی که از فرصتهای خویش استفاده کردند و به موفقیت رسیدند، موفق نمی شوید. این نکته همانند آن است که ارثی بزرگ به شما رسیده باشد و یا پول زیادی در شرط بندی مسابقه اسب دوانی برنده شده باشید، که ثروتهایی بادآورده هستند. اما ثروت واقعی ( از همان نوعی که همیشه باقی می ماند) یعنی همان ثروتی که از نتیجه کاری که زحمت زیادی برایش کشیده اید، به دست می آید. شما در فکر و ذهن خود می خواهید فردی ثروتمند شوید. پس باید آن را از سطح فکری و ذهنی(سطح خیال) به سطح فیزیکی(واقعیت) برسانید و این راه به کمک گروهی از افراد (آنهایی که قبلاً در زندگی به موفقیت رسیده اند) انجام پذیر است که می توانند تجربه های خودشان را در اختیار شما قرار دهند تا شما نیز بتوانید موفقیت را به سوی خود جذب کنید.
راز پنجم - شما با کلامتان موفقیت را برای خود به وجود می آورید! :
من همیشه متحیر می شوم زمانی که می بینم افراد به چیزهای منفی فکر می کنند. دوستی با من تماس گرفت و گفت: " با کامیون به یک درخت بر خوردکردم " البته من تعجب نکردم. زیرا او قبلاً به من گفته بود: "همیشه زمانی که قراراست اتفاق خوبی برایم پیش بیاید، اتفاقات بدی رخ می دهد که من را از رسیدن به آن عقب می اندازد". مطمئناً هم که باید ا تفاق بیافتد! زمانی که او در ذهن نیمه هشیارش بر این باور بوده، این باور وعقیده که در ناحیه ی ذهنی وجود دارد جای خود را با ناحیه فیزیکی عوض می کند و اتفاق به وقوع می پیوندد. فکر کنید چندین مرتبه اتفاق خوبی افتاده و افراد جملا تی شبیه به این گفته اند: "نمی توانم باور کنم، من هیچ وقت چیزی برنده نشده ام، من اصلاً شا نس ندارم و .... " بعد زمانی که اتفاق بد و نا گواری برای آنها پیش می آید ، بشقاب را به زمین می اندازد، اشیاء را به این طرف و آن طرف پرتاب می کنند و یا می ایستند و فریاد می زنند و می گویند :" من می دا نستم که این اتفاق برایم پیش می آید". من شنیده ام که مردم جملاتی نظیر این نیز می گویند: "من هر زمستان حداقل سه بار سرما می خورم". من نیز قبلاً می گفتم: "تقریباً سالی یک بار ضرر می کنم" و البته این اتفاق هم برایم پیش می آمد؛ تا زمانی که این جمله را قطع کردم. از آن موقع تا کنون بیشتر از9 سال است که چنین اتفاقی برایم پیش نیامده است. برخی از مردم فکر می کنند که این یک روش خوب و مؤد بانه است که ازطریق نسبت دادن جملا تی تحقیرآمیز به خود، خودشان را انسان هایی شایسته نشان دهند. جملاتی نظیر: پول برای من بی ارزش است، این زند گی که اکنون دارم حتی برایم زیاد هم هست و ... . این جملات شما را فقط نزد افراد شکست خورده عزیز خواهد کرد. اما بر زبان آوردن این گونه الفاظ نه تنها موفقیت را از شما دور می کند، بلکه همان چیزهایی را که گفته بودید، واقعاً برایتان رخ خواهد داد. شما می توانید با به کار گیری کلمات مثبت، خصوصاً در جملا تی که هنگام صحبت کردن از آنها استفاده می کنید به موفقیت برسید. اگر شما می خواهید موفقیت خود را به وسیله کلماتی که با آنها صحبت می کنید تعیین کنید، چرا از جملا تی شبیه به این جمله مثبت استفاده نکنید:
"پول به سمت من جذب می شود مثل یک آهنربا!"
راز ششم = نمی توانید از زیر پرداخت سهم خود به کائنات شانه خالی کنید
این اولین راز سعادت وهمان رازی که اکثر مردم متوجه آن نیستند. آنها سعادت را مانند طلب خود میدانند و توجهی به انرژی که آنرا احاطه کرده ندارند .همه چیز در کائنات بر اساس مبادله ارزش در برابر ارزش است ولی کفه های این ترازوی مبادله ٬ هم سطح نیستند . آنچه که میدهید چند برابر آن بسوی شما باز میگردد معمولا ده برابر . پس بروید بیرون و کار خیری انجام دهید بذر نیکی برای نیازمندی بکارید و با مردم مهربانتر باشید . بدانید که سعادت بیشتری بر سر راهتان قرار میگیرد .
راز هفتم = تندرستی ٬ عشق ٬ شادی و پول نامحدود هستند
اگر فردی را در آغوش بگیرید آیا از تعداد درآغوش گرفتنهایی که در عمرتان باقی مانده است کم میشود؟ البته که نه .
چیزهایی که ثروت واقعی به حساب میایند مانند تندرستی و عشق و شادی و پول نامحدود هستند و در واقع خود را تکثیر میکنند . هر چه عشق بیشتری به دیگران ببخشید عشق بیشتری بسویتان جذب میشود پولی که می بخشید انرژی خود را آزاد میکند و این انرژی باران سعادت را بر سرتان خواهد باراند و این چرخه ای است که تا ابد ادامه دارد .
راز هشتم=سعادت طبق قانون خلا عمل میکند
طبیعت از خلا متنفر است و همیشه سعی میکند خلا را با خوبی پر کند . اگر دستتان پر باشد کائنات نمیتواند چیزی در دستتان بگذارد . بهترین راه برای جذب چیزی مثبت رها کردن یک چیز منفی است .
اگر لباس نو میخواهید لباسهای قدیمی را به بی خانمانها هدیه کنید . اگر بدنبال نیمه دیگر زندگی خود میگردید ابتدا به روابط نامشروعی که دارید پایان دهید .
اگر به سعادتی که بدنبالش هستید هنوز نرسیده اید از خود بپرسید چه چیزی را نگه داشته ام که باید رها کنم ؟
راز نهم = فقرا اغلب فکر و ذکرشان پول است
معمولا فقرا میگویند که ثروتمندان تمام افکارشان درباره پول است اما در حقیقت فقرا بسیار بیشتر از ثروتمندان به پول فکر میکنند که روانشناسان به آن برون فکنی میگویند یعنی افراد ترسها و انگیزه های خود را بر دیگران فرافکنی میکنند.
زمانیکه آس و پاس بودم فقط به پول فکر میکردم نگران مالیات و مخارج زندگی و ... بودم در حال حسادت به افراد پولدار . اما حالا که پول دارم بندرت به آن فکر میکنم وقتیکه موضوعیت پول را از سر راه خود بردارید میتوانید بدون نگرانی از فوائد آن بهره ببرید .
راز دهم = قویترین ابزار رسیدن به سعادت دانایی است
اگر فرد کم خردی پولش را از دست میدهد که همیشه همینطور است دلیلش این است که فرد دانایی بزودی سعادت را بسوی خود خواهد کشید که همینطور هم میشود .
اگر در طلب ثروت زیاد هستید ابتدا بدنبال دانایی عالی باشید .
محققان دانشگاه کمبریج اعلام کردند افراد بر اساس سلیقه موسیقیایی افراد دیگر درباره شخصیت، ارزشها، طبقه بندی اجتماعی و نژاد آنها قضاوت می کنند.
بر اساس این تحقیقات و جمع آوری نظر افراد مختلف درباره دوستداران سبکهای مختلف موسیقی طرفداران موسیقی کلاسیک افرادی زشت و خسته کننده هستند، دوستداران سبک راک از احساسات ناپایداری برخوردارند و طرفداران موسیقی پاپ شخصیتی کاملا مبهم و ناشناخته دارند.
محققان به منظور بررسی این نظریه از تعدادی از داوطلبان درخواست کردند از میان 6 سبک موسیقی راک، پاپ، کلاسیک، جاز، رپ و الکتریک یکی را انتخاب کنند.
نتایج نشان داد که طرفداران سبک جاز متفکر، صلح دوست، آزادی خواه بوده و از روحیه ای دوستانه و خونگرم برخوردار هستند.
علاقمندان موسیقی کلاسیک نیز افرادی ساکت، خونگرم، مسئول و هوشمند هستند اما از نظر فیزیکی نا متناسب بوده و چندان خوشایند نیستند.
کسانی که به موسیقی راک علاقه نشان دادند دارای خلق و خوی سرکش و کاملا غیر مسئول بوده و دارای احساسات ناپایداری هستند و طرفداران موسیقی پاپ از شخصیتی بسیار قراردادی و آرام اما ساده و بدون پیچیدگی برخوردارند.
دوستداران موسیقی رپ از نظر فیزیکی بسیار سالم و متناسب بوده و در عین حال نسبت به تمامی افراد داوطلب شرکت کننده بسیار خشونت طلب و پرخاشگر هستند و طرفداران موسیقی الکترونیک افرادی کاملا عصبی به شمار می روند.
بر اساس گزارش تلگراف، این تحقیقات به مناسبت بزرگداشت هشتصدمین سالگرد تاسیس دانشگاه کمبریج انجام گرفته است.
آن روز که این اطلاعات را از دو سایت مختلف گرفتم، امتحانشان کردم و ظرف بیست و چهار ساعت، سی تا چهل درصد افسردگی ام رفع شد . طی دو سه روز آتی که این تمرین را انجام می دادم، متوجه شدم عادت بدی را که در تمام عمرم حتی از آن آگاه نبودم، ترک کرده ام . داشتم خودم را از بین می بردم . من هیچ گاه با مشکلاتم برخورد معقولی نداشتم . ناخودآگاه نیرو و قدرتم را هدر می دادم تا روزگارم را سپری کنم . به مجرد این که در این تمرین پیشرفت کردم، در برابر احساساتم مقاوم تر شدم و در نتیجه بیش تر احساس رضایت کردم . تقریبا یک شبه، در درونم شادی و نیروی مضاعفی به وجود آمد و از آن موقع تاکنون، این تمرین ساده و مؤثر را ادامه داده ام . جالب تر این که می توانید این روش را در محیط کار هم به کار ببرید تا بر مشکلات روحی غلبه کنید . این روش در هر کاری مؤثر است . آیا تا به حال دچار افسردگی، اضطراب یا ترس شده اید؟ من دچار این حالت ها شده ام و بی چون و چرا آن ها را پذیرفتم . وقتی تمرین فکر نکردن (Stopping - Thought) را شروع کردم، از خودم پرسیدم من نگران چه بودم؟ سرمایه ام، مواجه شدن با کار ناخوشایند؟ حرف هایی که درباره ام گفتند و عصبانی ام کرد؟ شکست هایم؟ وقت دندانپزشکی یا مشکلات لاینحل؟
ضمیر ناخودآگاهم مرتبا خاطرات تلخ گذشته را مرور می کرد و به ضمیر خودآگاهم می فرستاد . در سایت تقاضای کار، این موارد را دیدم: پرستارهایی که ساعت های طولانی بدون این که کسی از آن ها تشکر کند کار می کنند، هم گرفتار افکار منفی می شوند . به خودشان می گویند: چقدر کار انجام نشده دارم و فرصت کمی هم مانده یا کارهای زیادی که مانده اند و تمایلی به ا نجامشان ندارم و یا مسائل لاینحلی که آن ها را نگران می کند و لذت و نیرو را از آن ها می گیرد .
برای پیشرفت در کار یا احساس آرامش، بهترین راه این است که:
1 . اگر احساس افسردگی، عصبانیت، ترس یا تصوری از هر چیز منفی می کنید، بپرسید چه چیز باعث نگرانی است .
2 . وقتی که متوجه شدید که مساله چه بوده، خیلی راحت به خودتان بگویید: این افکار نه تنها به من کمکی نمی کند، بلکه مضر هم هست ; نباید به آن ها اجازه ورود بدهم و با تمام قدرت با آن ها مقابله کنید . همان ابتدای کار ضعیف می شوند که این هم پیشرفت خوبی است و با کمی تمرین پیشرفت های بیش تری هم می کنید .
3 . مراقب افکار منفی بعدی باشید که شاید ده ثانیه یا ده دقیقه بعد به سراغتان بیاید و به همان روش قبلی عمل کنید . با علم به این که این افکار مخل آرامشتان است، در برابر آن ها مقاومت کنید و به آن ها بگویید: از ذهنم دور شوید ای پیام های بیهوده، مضر، ظالم و انرژی دزد! من مانع ارسال این پیام به خود می شوم . این ها هیچ سودی برای من ندارند . کلی هم به ضررم تمام می شوند .
4 . باز هم مراقب باشید و ببینید افکار ناخودآگاهتان چه هستند; افکار اصلی که گرفتارشان هستید، چه هستند و بعد در برابر افکار مخرب مقاومت کنید .
5 . متوجه شدم افکار منفی هر چند ثانیه یک بار به ذهنم خطور می کنند . اوایل، مقابله با آن ها به تنهایی بسیار مشکل بود; اما من نهایت تلاشم را کردم و باتمرین، در رویارویی با این افکار مضر و مزاحم، موفق تر شده ام .
مرتب به خودم تلقین می کردم: در برابر افکار مزاحم و بی ارزش که اصلا هیچ فایده ای هم ندارند، مقاومت کن!
6 . در ضمن تمرین مهارت، احساس می کنید قوی تر از گذشته شده اید و زودتر متوجه پیام های منفی می شوید که به ذهن خودآگاهتان راه پیدا می کند .
7 . همچنین متوجه می شوید که راحت تر آن ها را شناسایی می کنید و در نتیجه، حتی مانع ورود آن ها به ضمیر خودآگاهتان می شوید و از آن جایی که به موقع جلوی آن ها را می گیرید، دیگر نمی توانند شما را شکست دهند; بنابراین احساس قدرت و نیروی بیش تری می کنید .
8 . سرانجام این که متوجه می شوید که دوست دارید مچ این افکار را در همان ابتدای کار بگیرید و مانعشان شوید و ملاحظه می کنید که می توانید این کار را انجام دهید; زیرا آن قدر احساس خوبی دارید که می دانید بهتر است هر چه زودتر تمام این افکار را دور بریزید .
9 . در طی چند روز من نه تنها توانستم آن ها را با ضمیر خودآگاهم شناسایی کنم، بلکه عادت به خلق این گونه افکار را هم در زمان کوتاهی ترک کردم . حالا دیگر به ذهنم راه پیدا نمی کنند و در عوض، به خاطر تلاشی که برای فکر کردن به افکار منفی کرده ام، احساس قدرت می کنم و این بهترین روش برای کمک به خودم در راه رسیدن به زندگی بهتر و احساس قوت است .
10 . شما از تلاشتان احساس رضایت می کنید به محض این که بفهمید یکی از این افکار دارد وارد ضمیر ناخودآگاهتان می شود، تمام تلاشتان را صرف مبارزه با آن می کنید یا می توانید با فکر کردن به چیزهای بهتر، فکرتان را سرگرم کنید و آن وقت این فکر منفی معجزه می کند و بدون هیچ تاثیری بر روی شمااز بین می رود و آن وقت است که ملاحظه می کنید کارتان عالی بود و شادابی را که شاید مدت ها احساس نکرده بودید، حس می کنید .
ممکن است به ذهن پرستاری این فکر خطور کند که هیچ کدام از گزارش های کاری اش را ننوشته، وقت زیادی هم ندارد . این یک فکر مخرب و مزاحم است که انرژی و انگیزه اش را از بین می برد . بنابراین ممکن است با خودش بگوید: ای افکار مزخرف از ذهنم بیرون بروید! من نیازی به یادآوری کارهای عقب افتاده ندارم . من این افکار منفی را نمی پذیرم . آنها نتیجه هر کاری را هم که الان دارم انجام می دهم، از بین می برند و انرژی ام را نیز هدر می دهند و مرا به احساس شکست و خستگی سوق می دهند . با این تمرین، این پرستار متوجه می شود که با مقاومت در برابر افکار منفی، مانع آن ها می شود و به خاطر تلاشش، احساس نیروی تازه، قدرت و نشاط می کند . این پاداش اوست و بدین ترتیب او می تواند بدون افکار منفی، حتی از کارش لذت هم ببرد . بعد از مدت کوتاهی او پی می برد که این عادت بد (ایجاد افکار منفی) را از بین برده و در کارش مشتاق تر و استوارتر می شود . باور کنید که این روش برای شما هم سودمند است . امتحانش کنید . من مثل آن مادری نیستم که سه بچه کوچک دارد . . . او هم می تواند از این طرز فکر استفاده کند و از روش فکر نکردن سود هم ببرد . یعنی به خود می گوید: آن قدر به من یادآوری نکنید که هنوز چه کارهایی را انجام نداده ام . چه فایده ای دارد که بفهمم کارهای خانه هنوز انجام نشده اند . این کار بی فایده است و فقط کاری را که الان دارم انجام می دهم، خراب می کند . این افکار باافکار منفی که خودمان ایجاد می کنیم، به وجود می آیند و زمینه ای می شوند برای احساس ندامت و خستگی روحی . دلیل به وجود آمدن این افکار هر چه هست، بهایش هم سنگین است، بسیار سنگین!
مثلا خود من در به وجود آوردن بیماری افسردگی مزمن و خفیف در خودم دخیل بودم . بنابراین افکار مزاحم را جست و جو کنید . وقتی که احساس درد سختی می کنید، با آن مبازه کنید و آن را نپذیرید . به مراقبتتان ادامه دهید و مانع دخالت این پیام ها در زندگی شوید ملاحظه کنید که دارید قوی تر می شوید و به این نیروها اجازه دهید تا حتی در پیشرفت شما در روش فکر نکردن، یاریتان کند . از بقیه زندگی با شادی، اشتیاق و نیروی بیش تر لذت ببرید و به اوج خوشبختی هم فکر نکنید .
باید اثر این روش را بلافاصله بعد از چند ساعت حس کنید; همان طور که در مورد من این طور بود . چهار ساعت تلاش مرا به شادی رساند . در خود احساس قدرت مجددی می کردم و این به من در نبرد علیه افکار بد شجاعت داد .
در آخر می بینید که آن افکار به ضمیر خودآگاه شما نمی آیند و بدین وسیله خودتان را از شر رفتار مخرب و زیان باری که ناآگاهانه در طول زندگی داشته اید، نجات می دهید . موفق باشید و خوب فکر کنید .
خشم پلی است بین هر دو نوع پرخاشگری فیزیکی و کلامی و خصومت ، از این رو اگر بخواهیم پرخاشگری و خصومت را کم کنیم، باید یاد بگیریم که چگونه خشم خود را کنترل کنیم. مطالب زیادی در باره ی نحوه ی کنار آمدن با اضطراب و افسردگی نوشته شده است. اما در باره ی کنار آمدن با خشم مطالب کمی نوشته شده است، زیرا ما غالباً خشم را چیزی می دانیم که قادر به کنترل آن نیستیم یا نباید آنرا کنترل کنیم. خشم اگر به درستی مهار نشود ممکن است تبدیل به هیجان بسیار مخربی شود. اگر خشم به درون فرد رخنه کند ممکن است به مشکلات فیزیکی مانند تنش مفرط منجر شود. از طرف دیگر ، اگر بروز داده شود ، غالباً کار را بدتر می کند ، شواهد کمی وجود دارد دال بر این که بروز دادن خشم روش خوبی برای کم توان کردن انرژی آن است. بسیاری از افرادی که خشم خود را بروز می دهند ، از دست دادن کنترل و شرمساری را تجربه می کنند.
1- به دنبال توضیح دیگری بگردید.
وقتی که کسی از ما انتقاد می کند یا به گونه ای عمل می کند که به هنجارها یا انتظارات ما بی حرمتی می شود ، این امکان وجود دارد که حواسش پرت باشد یا دچار فشار عصبی روحی باشد. یک روز که رانندگی می کردم، ماشینی از چراغ قرمز عبور کرد و مرا مجبور ساخت که با کوبیدن پایم روی پدال فوری ترمز کنم. در این تصادف جلو ماشین من آسیب دید. مایه تعجب نیست که من خشمگین شوم. اما وقتی راننده عذرخواهی کرد و توضیح داد که تازه از بیماری سرطان همسرش اطلاع پیدا کرده ، خشم من سریعا فروکش کرد.
2- حواس خود را به چیز دیگر معطوف کنید.
یکی از بهترین راه ها برای کاهش خشم اشتغال به برخی فعالیت ها ی جذاب است. برخی از افراد کارهای ورزشی انجام می دهند ، برخی دیگر مطالعه می کنند یا تلویزیون تماشا می کنند و برخی به سرگرمی های مورد علاقه ی خود می پردازند.
3- شوخی و مزاح کنید.
شوخی طریقی است برای بازسازی موقعیتی برای یافتن ناهمخوانی یا امر محال در آن.
شوخی کردن خشم را کاهش می دهد ، زیرا شوخی با خشم مغایرت دارد. یاد گرفتن اینکه به واکنش های مان بخندیم نه تنها به ما کمک می کند که خشم خود را کاهش دهیم. بلکه به ما کمک می کند با دیگران ارتباط بر قرار کنیم و نشان دهیم که نسبت به نامناسب بودن واکنش های مان آگاهیم.
4- ببینید چه چیز خشم شما را برمی انگیزاند.
خاطرات مربوط به خشم خود را یاد داشت کنید ، به این وسیله می توانید بفهمید که چه موقعیت هایی شما را خشمگین می کند. برای مثال، انتقاد موجب خشمگین شدن برخی از افراد می شود.
و رفتار های خاصی عده دیگری از افراد را خشمگین می کند. هرگاه به آنچه موجب خشم شما می شود پی ببرید، می توانید برای کنار آمدن با چنین موقعیت هایی برنامه ریزی کنید.
5- با خودتان گفت وگو کنید.
بسیاری از مردم با خودشان گفت وگو می کنند. گفت وگو با خود موجب کاهش خشم در بعضی از افراد می شود ، ولی در برخی دیگر از افراد موجب افزایش یا پایداری خشم می شود. بعداز طلاق، زوجین ممکن است سال ها نسبت به یکدیگر خشمگین باشند. آنها ممکن است بر سر هر چیزی دعوا داشته باشند ، مثلاً یکی از طرفین رفتاری داشته و طرف دیگر هنوز به دنبال این است که از او عذرخواهی شود زیرا استحقاق آن را دارد.
6- بپذیرد که زندگی همیشه منصفانه نیست.
تا وقتی که نپذیریم جهان بی عیب و نقص نیست ، نسبت به همه چیز و همه کس خشمگین می شویم. با برخورد بی ادبانه ای روبه رو شده ایم، به یک میهمانی دعوت نشده ایم یا لاستیک ماشین مان صاف است. اینکه خشمگین بشویم یا نشویم می تواند یک تصمیم باشد که می توانیم آن را آگاهانه یا ناآگاهانه یاد بگیریم، ما می توانیم به اینکه گاهی جهان غیرمنصفانه است ، خو بگیریم.
بیشتر ما علاقه به سازش نداریم ، اما وقتی یاد بگیریم که سازش بهتر از خشم طولانی مدت است، می توانیم برای هنر ظریف سازش، در مقام وسیله ای برای داشتن یک زندگی ساده تر، ارزش قایل شویم.
7- یاد بگیرید که مذاکره کنید.
خشم معمولا با تعارض همراه است. یکی ازراه های کاهش خشم شرکت در گفت و گو است. گفت و گو ما را قادرمی سازد تا از نظریات طرف مقابل در مورد موقعیت آگاه شویم. گفت و گو شرایطی برای مذاکره و یافتن راه حل یا سازش فراهم می کند.
بیشتر ما علاقه به سازش نداریم ، اما وقتی یاد بگیریم که سازش بهتر از خشم طولانی مدت است، می توانیم برای هنر ظریف سازش، در مقام وسیله ای برای داشتن یک زندگی ساده تر، ارزش قایل شویم.
منبع : کتاب انگیزش وهیجان (رابرت فرانکن) - با تغییر و تلخیص
واکنش های احساسی می توانند تاثیر شگرفی بر هر قسمت از زندگی ما داشته باشند. در طول زندگی، فرایند اجتماعی شدن و بالغ شدن یک سیستم فیلترینگ در مغز ما ایجاد میکند. هر چیزی که وارد احساسات ما می شود، قبل از اینکه ما از آن مطلع شویم، فیلتر می شود.
این فیلترها براساس رفتارها، باورها، ارزشها، احساسات، الگوها، و تصور ما از خودمان شکل می گیرد. از آنجا که این فیلترها در درون ما هستند، ما معمولاً از وجود آن آگاهی نداریم اما آنها سخت سر جای خودشان قرار دارند و بر هر چیزی که می بینیم، درک می کنیم، تجربه میکنیم، همه آدم ها، اخبار و همه چیز تاثیر می گذارد.
تمرین کنترل احساسات به این معناست که از فیلترهای درونی خود آگاهی پیدا کنید و بتوانید از این طریق واکنش های خود را کنترل کنید. باید با طریقه پاسخگویی بدنتان در مقابل یک واکنش احساسی آشنا شوید. این یکی از راه هایی است که با آن می توانید تشخیص دهید و تایید کنید که یک واکنش احساسی قوی در حال اتفاق افتادن است.
مثلاً وقتی یک نفر شما را دروغگو خطاب می کند—یا هر حرف دیگر که راستی و درستی شما را زیر سوال می برد—چه اتفاقی می افتد؟ وقتی کسی درمورد شما از توهین های نژادی استفاده می کند، چطور؟
توهین هایی که باعث می شود دربرابر درستی خود، ایده هایتان یا کسانی که با آنها در ارتباط هستید، حالت تدافعی به خود بگیرید، می تواند یک واکنش فوری در شما ایجاد کند. در زیر به 6 تکنیک اشاره می کنیم که به شما کمک می کند احساساتتان را تحت کنترل خود درآورید:
1. حرفی که فرد مقابلتان می زند می تواند احساسات شما را به شکل مثبت یا منفی تحریک کند. در هر دو صورت، همیشه این خطر وجود دارد که اختیارتان را از کف بدهید. به همین دلیل در وهله اول لازم است که واکنش احساسی خود را به مخاطبتان تشخیص دهید. فقط آنزمان است که می توانید شروع به پاسخگویی به آن کنید. برخی علائم می تواند منجر به بالا رفتن تپش قلب و تنفس شما شود، شاید میل شدیدی به قطع کردن حرف طرف مقابلتان و بالا بردن صدای خود پیدا کنید، خط فکری خود را از دست می دهید، یا عضلاتتان سفت و سخت می شوند.
2. وقتی تشخیص دادید که یک واکنش احساسی شدید در حال نمودار شدن است، باید جهت آن انرژی منفی را تغییر دهید. تنفس، توجه شما را دوباره به موضوع اصلی برمی گرداند و شما را از آنچه که موجب ناراحتیتان شده بود، دور می کند. تنفس عمیق می تواند به شما کمک کند، ناراحتی و عصبانیتی که به خاطر حرف طرف مقابلتان در شما ایجاد شده بود را از بین ببرید. اگر حرفی که طرفتان زد، واقعاً شما را اذیت کرده است، سعی کنید تمرکزتان را از روی آن روی تنفستان منتقل کنید و داخل و خارج شدن آن را کنترل کنید. این نوعی تمرین مدیتیشن است و مطمئن باشید که کمک زیادی به کنترل احساساتتان می کند. بعلاوه تنفس عمیق راه های دیگری هم برای تغییر تمرکزتان وجود دارد. مثلاً می توانید روی چیزهای خوب، زمانهایی که احساس خیلی خوبی داشته اید فکر کنید.
3. اگر کسی چیزی به شما گفت که ناراحت شدید، همیشه به طرف مقابل لبخند بزنید و بعد از او بخواهید که کمی در مورد این عقیده اش توضیح بدهد و مسئله را باز کند.
4. با کار کردن روی حداقل یکی از نتایج مثبت آن رابطه، این تغییر احساس را از بین ببرید.
5. با کسی مشاوره کنید. وقتی قرار باشد به کسی کمک کرده و با او مشاوره کنید، دیگر نمی توانید عصبانی باقی بمانید.
6. بعد از تمام شدن گفتگو، از خودتان سوال کنید. وقتی دوباره به حال و هوای آرام همیشه برگشتید، کمی به گفتگویتان فکر کنید و ببینید چه چیز احساسات شما را تحریک کرده است. تا می توانید وارد جزئیات شوید. سوال کردن از خودتان به شما کمک می کند دفعه بعد به چنین موقعیت هایی بهتر واکنش دهید.
کنترل کردن احساسات به معنای نادیده گرفتن آنها نیست. به این معناست که آنها را بشناسید و در مواقع مناسب آنها را ابراز کنید، نه بدون کنترل و تصادفی.
مراحل
1. احساساتتان را بشناسید. میلیون ها راه برای احساس کردن وجود دارد اما دانشمندان احساسات انسانها را به چند احساس اصلی تقسیم بندی کرده اند: لذت، پذیرش، ترس، تعجب، ناراحتی، تنفر، عصبانیت و پیشبینی. انجمن تشخیص و آمار روانشناسی امریکا مهمترین احساساتی که بیشترین مشکل را برای ما ایجاد می کنند را این احساسات برشمرده اند: عصبانیت، ترس، اضطراب و افسردگی.
2. بدانید که احساسات مرموزانه و از غیب ظاهر نمی شوند.
بسیاری اوقات ما در سطح ناخودآگاهمان تحت مرحمت احساساتمان هستیم. با
شناخت احساساتمان در سطح خودآگاه بهتر می توانیم آنها را کنترل کنیم.
بدترین کاری که می توانید بکنید این است که احساساتتان را نادیده بگیرید یا
سرکوب کنید چون حتماً می دانید که اگر اینکار را بکنید این احساسات بدتر
شده و بعدها فوران می کنند. در طول روز از خودتان بپرسید، "الان چه احساسی
دارم؟" اگر می توانید دفترچه ای برای یادداشت احساساتتان داشته باشید. وقتی
احساس افسردگی می کنید، مکث کنید و موقعیتی که این احساس را در شما ایجاد
کرده بررسی کنید. به احساستان از 1 تا 100 نمره بدهید طوریکه عدد 1 کمترین
شدت و عدد 100 بالاترین شدت را نشان دهد.
3. ببینید در آن زمان چه فکری از سرتان می گذشته است.
مکث کنید و ببینید به چه چیز فکر می کردید و تا زمانیکه نفهمیدید چه فکری
آن احساس را در شما ایجاد کرده دست برندارید. مثلاً ممکن است رئیستان بدون
اینکه حتی متوجه باشد موقع ناهار به شما نگاه نکرده باشد و این فکر در ذهن
شما ایجاد می شود که، "او آماده است که من را اخراج کند!"
4. حادثه ای که آن فکری که احساس مورد نظر را ایجاد کرده تایید می کند را روی کاغذ بیاورید. بعنوان مثال، ممکن است حرفی از دهانتان خارج شده باشد که او را عصبانی کرده باشد و جمع و جور کردن آن دیگر ممکن نباشد.
5. حادثه ای که مخالف آن فکر است را نیز بنویسید. اگر فکر کنید می فهمید که ازآنجاکه هیچ کس نمی تواند به خوبی با این رئیس راه بیاید، به همین خاطر نمی تواند کسی را اخراج کند چون تعداد کارمندان همین حالا هم کم هستند.
6. از خودتان بپرسید، "راه دیگری که منطقی تر و متعادل تر از این رویکرد باشد برای دیدن این موقعیت وجود دارد؟" با در نظر گرفتن این دلیل جدید می توانید نتیجه بگیرید که با وجود عصبانیت رئیس، کارتان کاملاً در امنیت است. البته ممکن است هنوز کار یا رئیستان را دوست نداشته باشید و بخواهید که دنبال کار دیگری بگردید. اما حداقل می توانید برای پیدا کردن یک کار بهتر به خوبی وقت بگذارید و نیازی نیست نگران بیکاری باشید.
7. انتخاب های مختلف را در نظر بگیرید. وقتی احساسی را شناسایی کردید، به حداقل دو راه برای واکنش دادن به آن فکر کنید. وقتی تصور کنید که فقط یک راه برای واکنش دادن وجود دارد، احساساتتان کنترل شما را به دست می گیرند. همیشه انتخاب های مختلفی پیش رویتان است. بعنوان مثال، اگر کسی اذیتتان می کند و شما عصبانی می شوید، واکنش فوری شما می تواند این باشد که شما هم او را اذیت کنید اما صرفنظر از اینکه آن احساس چه باشد، همیشه حداقل دو جایگزین دیگر هم دارید:
o هیچ عکس العملی نشان ندهید. اما اگر اینکار را می کنید باید شناسایی احساستان را ادامه دهید. فقط به این خاطر که به یک احساس واکنش نمی دهید به این معنا نیست که آن احساس وجود ندارد. اگر انتخاب می کنید که هیچ عکس العملی نشان ندهید، باید حتماً به خاطر یک دلیل باشد (همانطور که در مورد بعد توضیح داده خواهد شد) نه به خاطر اینکه ترس از روبه رو شدن.
o عکس کاری که معمولاً انجام می دهید را انجام دهید.
8. انتخاب کنید. حالا که انتخاب های مختلفی پیش رویتان است، وارد عمل شوید:
o اصول – می خواهید چه کسی باشید؟ اصول اخلاقی شما چیست؟ می خواهید نتیجه
این موقعیت چه باشد؟ و آخر اینکه کدام تصمیم بیشتر باعث افتخارتان خواهد
بود؟ اینجاست که راهنمایی های مذهبی برای خیلی افراد وارد کار می شوند.
o منطق – چه راهکاری نتیجه دلخواهتان را می دهد؟ بعنوان مثال، اگر با یک دعوای خیابانی مواجه شده اید و می خواهید که راهکار صلحطلبانه را پیش بگیرید، می توانید از آن گذر کنید اما این احمال وجود دارد که اگر رویتان را برگردانید طرف مقابل عصبانی تر شود. شاید بهتر باشد که عذرخواهی کنید و اجازه بدهید تا زمانیکه آرامتر شود حرفهایش را بزند.
9. نگرشتان را تغییر دهید. مراحل بالا نشان می دهد که چطور اجازه ندهید احساساتتان رفتار شما را کنترل کند اما نشان نمی دهد که چطور خودِ آن احساسات را تغییر دهید. اگر می خواهید احساساتتان را کنترل کنید باید نگرشتان به دنیا را عوض کنید. اگر یاد بگیرید که چطور خوشبین باشید، خواهید دید که احساسات منفی کمتر به سراغتان می آیند. حتی می توانید مستقیماً خیلی از اعتقادات اصلی خودتان که افکار ناراحت کننده و منفی برایتان ایجاد می کنند را از بین ببرید. می توانید با بحث های درونی از شر این ایده های ازاردهنده خلاص شوید. در زیر به چند نمونه از این افکار و اعتقادات ناراحت کننده اشاره می کنیم:
o برای اینکه فردی باارزش باشم باید در همه جنبه ها فردی کامل باشم. هیچ کس نمی تواند در همه چیز کامل باشد. اما اگر باور داشته باشید که اگر کامل نباشید فردی شکست خورده هستید فقط تا آخر عمر خودتان را بدبخت می کنید.
o باید همه کسانیکه برایم مهم هستند دوستم داشته باشند و قبولم کنند. گاهی اوقات نمی توانید از دشمن سازی برای خودتان جلوگیری کنید. خیلی ها هستند که با همه بدرفتار هستند. اما نمی توانید برای راضی نگه داشتن آنها زندگی را به خودتان زهر کنید.
o وقتی مردم غیرمنصفانه رفتار می کنند به خاطر بدجنسیشان است. اکثر کسانی که با شما غیرمنصفانه رفتار می کنند دوستان و خانواده ای دارند که عاشقشان هستند. همه انسانها ترکیبی از خوبی و بدی هستند.
o خیلی احساس بدی است وقتی ناامیدم، با من بد رفتار می کنند یا نادیده ام می گیرند. برخی افراد این حس را دارند که به خاطر اینکه نمی توانند کوچکترین ناامیدی را تحمل کنند، همیشه شغلشان را از دست می دهند یا روابطشان به خطر می افتد.
o بدبختی از نیروهای خارجی ناشی می شود که کاری برای تغییر آن از دستم برنمی آید. خیلی از زندانیان وضعیتشان را گردن قضا و قدر می اندازند و می گویند که نقشی در آن نداشته اند.
o اگر چیزی خطرناک یا ترسناک است باید نگران آن باشم. خیلی ها باور دارند که نگران بودن به دور شدن مشکلات کمک می کند.
o خودداری از مواجهه با سختی ها و مسئولیت ها ساده تر از روبه رو شدن با آنهاست. حتی تجربیات دردناک هم اگر با آنها روبه رو شوید می تواند پایه ای برای یادگیری و رشد شما در آینده باشد.
o به خاطر اینکه اتفاقات گذشته زندگی من را کنترل کرده، حال و آینده ام هم باید همینطور باشد. اگر این واقعاً صحت داشت به این معنا بود که ما زندانیان گذشته مان هستیم و تغییر غیرممکن است. اما انسانها همیشه در حال تغییرند و بعضی وقت ها این تغییرات چشمگیر است.
o وقتی کارها آنطور که می خواهم پیش نمی رود خیلی بد است. آیا می توانستید روند زندگیتان را پیشبینی کنید؟ مطمئناً نه. به همین خاطر نمی توانید پیشبینی کنید که کارها آنطور که شما می خواهید پیش خواهند رفت یا نه.
o فقط با لذت بردن و خوش گذراندن و تفکر هرچه پیش آید خوش آید می توانم فرد خوشبختی باشم. اگر این درست بود تقریباً همه آدم های پولدار بازنشسته هیچ کاری نمی کردند. اما درعوض می بینید که همه آنها از چالش های جدید بعنوان راهی برای رشد بیشتر استفاده می کنند.
نکات
· یادبگیرید که از انحرافات شناختی که باعث می شود همه چیز بدتر از آن چیزی که هست به نظر برسد دوری کنید. اکثر ما این را شنیده ایم که می گویند نیمه پر لیوان را ببینید. اما وقتی قدرت درکتان منحرف می شود، فقط نیمه خالی لیوان را می بینید. در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم:
o تفکر هیچ چیز یا همه چیز. همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ چیز بین این دو وجود ندارد. اگر شما کامل نیستید پس کاملاً شکست خورده هستید.
o تعمیم افراطی. یک اتفاق بد موجب یک سلسله اتفاقات بد می شود.
o فیلتر ذهنی. یک چیز منفی همه چیز را منفی می کند. خیلی وقت ها وقتی افسرده اید نیمه خالی لیوان را می بینید.
o مردود کردن جنبه مثبت. اگر کسی نظر مثبتی نسبت به شما ابراز می کند به حساب نمی آید. اما اگر کسی چیز بدی درموردتان بگوید "همیشه می دانستید".
o نتیجه گیری سریع. بااینکه هیچ واقعیت قطعی وجود ندارد که نتیجه گیری شما را تایید کند، یک تفسیر و نتیجه گیری منفی می کنید.
o خواندن ذهن. فکر می کنید که کسی به شما بی احترامی می کند و برای مطمئن شدن از آن تلاشی نمی کنید. فقط تصور می کنید که اینطور است.
o اشتباه طالع بینی. فکر می کنید که همه چیز بد پیش خواهد رفت و خودتان را قانع می کنید که این حقیقت دارد.
o بزرگسازی و کوچکسازی. تصور کنید که با یک دوربین به خودتان یا کسی دیگر نگاه می کنید. ممکن است تصور کنید که اشتباهی که انجام داده اید یا موفقیت کسی دیگر مهمتر از آن چیزی است که هست. حالا تصور کنید که دوربین را برمی گردانید و از آن سر دوربین به همان چیزها نگاه می کنید. کاری که انجام داده اید ممکن است کم اهمیت تر از آنچه که بوده جلوه کند و اشتباه کسی دیگر کم اهمیت تر از آنچه که هست به نظر برسد.
o استدلال احساسی. تصور می کنید که احساسات منفی شما منعکس کننده واقعیت امر است: "من اینطور حس می کنم پس باید واقعیت داشته باشد."
o بایدها. تلاش می کنید که به خودتان برای کاری انگیزه بدهید. باید اینکار را بکنی. حتماً اینکار را بکن و امثال آن. اینکار باعث نمی شود که علاقه ای برای انجام آن پیدا کنید فقط باعث می شود احساس گناه کنید. وقتی این بایدها را برای بقیه به کار ببرید احساس عصبانیت، دلسردی و خشم خواهید کرد.
o برچسب زدن. این یک نوع حاد از تعمیم افراطی است. وقتی که اشتباهی مرتکب می شوید به خودتان برچسب می زنید، مثل، "من یک بازنده هسنم". وقتی رفتار اشتباه فردی دیگر شما را ناراحت می کند باز یک برچسب منفی به او می چسبانید.
o به خود گرفتن. تصور می کنید که شما علت اتفاقات بد هستید درحالیکه هیچ تقصیری متوجه شما نبوده است.
هشدارها
· خیلی مهم است که بتوانید کنترل احساساتتان را به دست گیرید اما سرکوب کردن آنها یا نادیده گرفتنشان کاملاً متفاوت از این قضیه است. سرکوب کردن احساساتتان ممکن است باعث بروز اختلالات جسمی و احساسی در شما شود.
· مشکلات احساسی آنقدر پیچیده هستند که نیاز به کمک تخصصی یک روانشناس، مشاور، یا مددکار دارد.